داستانک2
همه بچهها بادبادکها را هوا کردند
اما او نگاه کرد
بهش گفتن: بادبادکت رو هوا کن
گفت: نه، نمیخواهم بفهمد سهمش از آسمان به اندازه نخش است.
حیاط را جارو زد و آب پاشید
گلها را آب داد
قالیچه را پهن کرد
در را زدند چادر را سر کرد
جلوی در نوههایش بغلش پریدند
آخ جون بوی آش مادربزرگ
سکوت را شکست
دلش را به دریا زد
نگاهش را به آسمان دوخت
به سمت نور راه افتاد
یخ دریاچه را شکست و آب برداشت
دستانش را با نفسش گرم کرد:
امروز خیلی هوس شنا کردم
علاقه مندیها: