به جانِ دلم افتادم. جانِ دلم دان در دام پاشید و اسیرم کرد.

 

 

 

 

در تنوع گویِش پویِش به راه انداختم. بَرگوار رویِش کردم و ریشه دادم و ریش جا گذاشتم.

 

 

 

 

 

 

اخوانِ ثالث به طالس گفت: عهه این چیه؟
طالس به لهجه فلاورجونی گفت...هیچی بابا خالِس.

 

 

 

 

و این حرمان از حَرَم به من یاد داد که قربت همیشه خوب نیست...نگاه به قربا کجا و نگاه به غربا کجا

 

 

 

 

 

دریای دلم پُر از پَری دریایی است. کبوتر های پاپَر دور جزیره ها سرگردانند. پارویی خواهم ساخت. به پری ها خواهم داد. و خودم دور خواهم شد از جهان. دور خواهم شد از پروپاگاندا.

 

 

 

 

 

 

همیشه میشه میش رو گوسفندِ ماده صدا زد.